دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کزدیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم ارزوست.
قصه پر احساس و تامل برانگیز فیلم شاید پاسخی بود سهل و ساده، به این تنبلی تاریخی بشرکه با فانوسی از جنس منطق، خویشتن انسانیش راهمواره بیرون از خود جستجو کرده است.
رسول قهرمان به ظاهر بی دست و پا و ساده باور، دلی سرشار از محبت به دیگران دارد. محبتی که نه آدم ها که درخت و حیوان هم از آن در آسایشند و این رمز رستگاری اوست در میان دیوان و ددان اطرافش، و در این مسیر چه باک از قضاوت دیگرانی که پیچیده شده اند و مرکب و پاکیش را به بلاهت گره می زنند.
چه بسا راه دست یافتن به جنم” نه” گفتن و پروازدر اوج آسمان انسانیت، از مسیر خوشبینی وامید و صبر می گذرد و رسول در کشاکش این شب بلند گم گشتگی، با تمام زمین خوردن های بدون چراغ، خود را به صبح فرهیختگی انسان میرساند و جای خالی نسلی را پر می کند که روزی سخاوتمندانه جلوی درب خانه دیگران نگهبانی دادند و بی منت و بزرگ منشانه جان دادند.
“سید” اصلا از چرخ دوران گله نکن، شاید نادانسته و دلی این فیلم را برای همه زمانه ها ساخته ای پس حتما ندیده ها و ندیدگان قدرش را بسیار بیشتر و بهتر از ما خواهند فهمید.
مهرت استوار
۵۷۵۷