اسلایداقتصادی

آقای دلار ؛ چهره ی هفته ی خبرآنلاین

مناطق‌آزاد: هفته‌ی گذشته «دلار» در دولت سید ابراهیم رئیسی، ۴۴ هزار تومان را هم لمس کرد و رئیس‌کل دیگری را هم بر باد داد و صالح‌آبادی را نیز از برج میرداماد بدرقه کرد. ابراهیم رئیسی که دوران صدارت‌اش را با دلار ۲۵ هزار تومان آغاز کرده بود در یک سال و چند ماه، بیش از هفتاد درصد افزایش به بار آورد که البته این میزان افزایش، رکوردی قابل توجه بین دولت‌های نخستِ رؤسای جمهور در چند دهه‌ی گذشته بوده است. آنچه که از مواضع معاون اول و رئیس‌کل جدید بانک مرکزی برمی‌آید بازگشت کمی خجالتی و بی سر و صدای دولت مردمی به همان سیاست تخصیص ارز ترجیحی است، همان سیاستی که چند ماه قبل رسانه‌های دولتی و همسو، در مذمت‌اش محتوا تولید می‌کردند و با آتش بی‌وقفه بر آن می‌تاختند. به دیگر سخن حالا باید آن تصویر رئیسی و وزیر اقتصادش در اتاق عمل جراحی اقتصادی، همان تصویری که به میم معروف شبکه‌های اجتماعیِ فیلتر شده بدل شد را فعلا از قاب بیرون بکشند و تصویر مخبر و فرزین را جایگزین کنند و افزون بر این، ارز نورسیده‌ی ۲۸۵۰۰ را هم به سیاهه‌ی نرخ‌های معروف اضافه نمایند. با اتفاقات پر شتاب هفته‌ی گذشته در بازار ارز و تغییر در رأس بانک مرکزی، مناطق‌آزاد «دلار» را به عنوان چهره‌ی هفته‌ی گذشته برمی‌گزیند و شما را به خواندن یادداشتی درباره‌ی «آقای دلار» در این زمستان سخت «ریال» فرا می‌خواند.

۱/ اواخر دهه‌ی شصت بود، یک سالی بعد از قطعنامه که از تلویزیون‌های کوچک و بی‌آب و رنگ همان روزگار، سریالی پخش می‌شد با نام «آقای دلار» که در آن مرحوم اسماعیل داورفر با آن سر و سبیل اداره‌جاتی‌اش، خود را متهورانه بازخرید کرده بود تا راهی دنیای تجارت شود آن هم پس از بیست سال آزگار زندگی کارمندی. دلار در طول جنگ از ۱۴ تومان به بیش از ۱۴۰ تومان رسیده بود و سال ۱۳۶۷ هم اوج تاخت و تازش را می‌گذراند، اوج ویرانگری‌اش برای آنها که زندگی‌ای معمولی داشتند و اوج افسون‌گری‌اش برای دیگرانی که سودای سوداگری در سر. داستان سریال در همان سال ۶۷ می‌گذشت، مینی‌سریالی با پایان پندآموز! که در قسمت آخرش آقای فرجامی (اسماعیل داورفر) همان کارمند بازخرید شده‌ی طمع‌کار، پس از پیکان قرمز رنگ‌اش، خانه‌اش را هم فروخت و با پولش دلار خرید و یک روز وقتی اخبار رادیو را گوش می‌کرد، قلب‌اش گرفت و سکته کرد؛ درست همان روز که ایران قطعنامه‌ی ۵۹۸ را پذیرفت. آن سال‌ها پایان‌بندی‌ فیلم‌ها و سریال‌ها معمولا به عروس می‌رسید و آقای فرجامی هم که خواستگاری دخترش را در خانه‌اش میزبانی کرده بود مجبور شد عروسی‌اش را در خانه‌ای اجاره‌ای بگیرد و با عصایی در دست و قلبی نیم‌سوز، دخترش را به خانه‌ی بخت بفرستد. همه چیز جور شده بود تا آقای دلار هم «آینه‌ی عبرت» باشد، خانه‌ی اجاره‌ای، قلب از کار افتاده و پول بر باد رفته اما شوربختانه واقعیت پیچیده‌تر از سریال‌های دهه‌ی شصت تلویزیون است و بدبختانه همیشه ماجرا با متنبه شدن طمع‌کاران و عروسی بچه‌ها تمام نمی‌شود.

۲/ ساعاتی بعد از قطعنامه ۵۹۸، دلار با سر زمین می‌خورد و تا چند روز با شیبی حیرت‌انگیز از حدود ۱۴۰ تا ۵۰ تومان ریزش می‌کند و چه خیال‌ها که بر باد نمی‌رود و در مقابل، چه بسیاری که آرامش نمی‌یابند و چه نفس‌های مضطرب حبس شده‌ای که آزاد نمی‌گردد. سریال آموزنده‌ی آقای دلار همان جا تمام می‌شود، همان روزهای بعد از قطعنامه اما «داستان آقای دلار» که همان داستان واقعی زیسته‌ی چند نسل ماست ادامه پیدا می‌کند و همان سال تمام نشده دلار دوباره خود را به ۱۰۰ تومان نزدیک می‌کند و این می‌شود که حافظه‌ی عمومی ما ایرانیان مطلقا خاطره‌ی روشنی از پا پس کشیدن پایدار دلار به یاد نمی‌آورد و پس از هر ریزش و در جازدنی، منتظر برآمدن دوباره و فتح قله‌های جدید است.

۳/ حسرت‌بار است که «تورم» خاطره‌ی مشترک ما از زیستن شده است، تجربه‌ی بزرگ ما از زندگی در تمام چند دهه‌ی گذشته؛ ما از همان بچگی‌ها دریافته‌ایم که دلار همیشه گران خواهد شد، زمین همیشه گران خواهد شد، خانه همیشه گران خواهد شد، ماشین گران خواهد شد، طلا گران خواهد شد، حتی نان، حتی پفک و هر چیز که روزی دوست‌اش می‌داشتیم بیش از تقلا و تکاپوی ما ترقی خواهد کرد و این دریافت آنقدر عمیق شده که تغییرش کار چند سریال با پیام‌های گل‌درشت یا چند مصاحبه‌ی تکراری رؤسای وقت بانک مرکزی نیست. باور به تورم فزاینده که نمود و نمادش در اوج‌گیری بی‌وقفه‌ی دلار بوده است در ما درونی شده و همواره دیدن صفحاتی از روزنامه‌ها که قیمت سکه و طلای ۱۸ عیار چند سال پیش را نوشته‌اند، این باور را درونی‌تر و کهنه‌تر و اصیل‌تر می‌کند. وقتی فهم عمومی از واقعیت تورم اینقدر تثبیت شده‌است گریزی نیست که در درون هر کدام ما یک «دلال» لانه کرده باشد، ما که زیستن در ثبات قیمت‌ها را نیازموده‌ایم، ما که درکی از پایداری نسبی نرخ‌ها، از فراوانی کالاها و تعادل بین عرضه و تقاضا نداشته‌ایم، پس عجیب نیست اگر همه‌ی ما استعداد دلال بودن را با خود داشته باشیم. نکوهش جامعه‌ی ایرانی و تحقیر شهروندانی که هر صبح ساعت یازده تابلوی ارز و طلا را چک می‌کنند، شهروندانی که سکه ذخیره می‌کنند و دلار در بالش می‌گذارند و جلوی صرافی‌ها صف می‌بندند ابدا اخلاقی نیست، آنها به آموخته‌شان، به تجربه‌ی زیسته‌شان، به باور درونی شده‌شان پناه برده‌اند و این همان غریزه‌ی دفاع از خود است در برابر تلاطم‌هایی که دست از سر تاریخ ما برنداشته. آقاییِ دلار، غریزه‌ی بقا را زنده کرده است، دست انداختن به هر آنچه که رئال است و «ریال» نیست.

۴/ ما تورم‌زدگان، ما قربانیان بالانشینی آقای دلار، مشتریان همیشگی رؤیا شده‌ایم، بازاری بزرگ برای تاجران خُرد و کلانِ رؤیا، رؤیافروشانی از سبزه و افشار تا بهارستان و پاستور. وقتی شهروندان در چند ساعت، در چند روز، در چند هفته، ناگهان فقیرتر می‌شوند، وقتی شب می‌خوابند و صبح فقیرتر بر می‌خیزند، بی‌دفاع‌تر هم می‌شوند، رها شده‌تر، بی‌پناه‌تر و اینگونه است که برای جبران سقوط و بازگشتن به صفر، به شکار رؤیا می‌روند و عاقبت، صید سهل رؤیافروشان می‌شوند. برای خیال‌زدگانی چون ما چه تفاوتی می‌کند آن سوداگر رؤیا، دلالی در فردوسی باشد یا پکیج‌فروشی در تلگرام یا یک سخنران انگیزشی در اینستاگرام و یا حتی اقتصاددانی که با اعتماد به نفس، وعده‌ی بر صدر نشاندن پول ملی‌مان در منطقه‌ را بدهد یا وهم‌زده‌ای که از بی‌تأثیری و کم‌اثری تحریم بگوید و افت ریال را به حساب غربزدگان و کدخدادوستان بگذارد و آخرش هم نسخه‌ی انزوا بپیچد یا سودازده‌ای که با ۳۰۰ میلیون دلار ارزپاشی، دلار را مثل آب خوردن به پانزده هزار تومان برساند.

۶/ حسن روحانی جایی گفته بود: “من بلد نیستم کاری به دنیا نداشته باشم و برای حل مشکلات فقط به داخل نگاه کنم. اگر اقتصاددانی بلد است که تمام روابط خارجی خراب باشد اما اقتصاد مملکت هیچ دست نخورد به ما هم بگوید.” این «بلد نیستم» تاریخی را باید خیلی جدی گرفت؛ قاب کرد و به دیوار زد. در ایران ما که مقامی به بلد نبودن معترف نیست، اعتراف به بلد نبودن، نشانه‌ای از تصادم و تصادف با آن روی سخت و سفت واقعیت است، از کرنش در برابر واقعیت. دلار آرام نمی‌گیرد تا اوضاع آرام نگیرد و این گزاره تا همیشه برقرار است آنچنانکه نمی‌شود نابسامان بود و به سامان کرد، آنچنانکه نمی‌شود غیرعادی بود و عادی‌سازی کرد. در همان ایران ما که کسی معترف به ندانستن نیست، انتقال تجربه هم در سایه‌ی تکفیرها و بدنام کردن‌ها رخ نخواهد داد و اینگونه است که وقتی نوبت به نوآموزان می‌رسد، عمر ما و منافع وطن صرف آزمودن آزموده‌ها و هزینه‌های کمرشکن کارآموزی می‌شود و دلار، افق‌های تازه می‌گشاید و ما دره‌های نو.

۷/ این فقط اقتصاد ما نیست که دلاری شده، سیاست ما نیز دلاری شده است؛ این معجزه‌ی بی‌قراری دلار است که دیپلماسی زمین‌گیر و رسوب کرده‌ را به دویدن وا می‌دارد، به سفرهای شبانه؛ به اصرار ما به وقت انکار دیگران. دلار می‌توانست این نباشد اگر زمین و زمان را معطل ایده‌های خام و فانتزی‌های آماتوری نمی‌کردند و جامعه را در تعلیق مستمر نگاه نمی‌داشتند و روان جمعی را نمی‌خراشیدند. حقیقت آنجا تلخ‌تر می‌شود که به یاد آوریم این افزایش پُر شتاب دلار زمانی رخ داده که هنوز تکانه‌های بزرگ بیرونی بر پیکر اقتصاد ایران وارد نشده و فعلا نه کسی رسماً مرگ برجام را اعلام کرده و نه پرونده به شورای امنیت بازگشته و نه قطعنامه‌ها بازتولید شده‌است. واقعا کار دشواری بود: تبدیل آن برجامِ در آستانه‌ی احیا با پشتوانه‌ی اشتیاق جهانی به توافقی به بن‌بست کشیده شده آنچنان که حالا فقط طرف ایرانی است که اظهار امیدواری می‌کند و طرف‌های دیگر از اولویت نبودن برجام می‌گویند؛ واقعا کار دشواری بود.

۸/ زمستان برای «ریال» ایران، سخت شروع شد؛ خیلی سخت. نمی‌دانیم آنقدر که مردم در ایران مضطرب شدند، شهروندان اروپایی (همان‌ها که در اخبار صداوسیما هر روز هیزم انبار می‌کنند) هم مضطرب شدند یا نه اما احتمالاً بدون چشم‌انداز بودن از بدون انرژی ارزان ماندن، سخت‌تر است؛ خیلی سخت‌تر. کاش نمودار نرخ دلار در ایران هم به مانند نرخ گاز در اروپا رام می‌شد و سر فرود می‌آورد و به قیمت سال قبل باز می‌گشت.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا