اسلایدفرهنگی

«رهایم کن» قصه جدال بر سر زندگی/ ساترا با فرضیه‌ای اشتباه همه را محکوم می‌کند

پریسا ساسانی: شهرام شاه حسینی در تنها مصاحبه خود درباره سریال «رهایم کن» در کافه خبر مناطق‌آزاد از چرایی و چگونگی ساخت این سریال در دهه پنجاه، مهندسی کاراکترها، داستانک های کوتاه که مانند موتیف کلیت داستان را روایت می کرد سخن گفت. شاه حسینی همچنین در بخش دیگری از صحبت های خود به صراحت درباره ساترا و دخالت های گاه و بی گاه آن در حوزه سریال سازی صحبت کرد و تاکید داشت ساترا معمولا فرضیه ای را ترسیم می کند و با همان اشتباه همه را محکوم می کند.

مخاطب در نگاه اول و در مواجهه با سریال «رهایم کن» فکر می کند که قرار است بیننده یک داستان مثلث عشقی باشد. اما روایت داستانک های فرعی در لایه های دیگر این سریال، مانند نشان دادن مسائل سیاسی دهه پنجاه، اهمیت در روابط خانواده و تلاش برای حفظ کیان آن توسط شخصیتی مثل «حاتم» و بسیاری از ریزه کاری ها در فیلمنامه مانند شخصیت پردازی کاراکترها، طراحی صحنه و غیره از نکات قابل توجه در این سریال است که داستانی به اندازه و لازم را روایت می کند. برای آغاز «رهاین کن» دقیقا چه مقطعی از تاریخ معاصر ایران را تعریف می کند؟

شهرام شاه حسینی کارگردان سریال «رهایم کن»: حتما! دهه پنجاه، سال های همراه با رشد، شکوفایی و آبادی است. دهه پنجاه آغشته به نارضایتی ها و آغاز موج جدید روشنفکری و همینطور عنصر نا متوازن درونیات آدم ها است. قبل از اینکه ادامه بدهم از شما به عنوان مخاطبِ این سریال سئوال می کنم که آیا این فیلم از خط قرمزها عبور کرده یا خیر؟

شاید به نظر آید که در بحث پرداخت به درگیری های سیاسی دهه پنجاه از خط قرمزها عبور شده است. 

پرداخت به هر موضوعی که وارد تاریخ می شود، بدون توجه به گزاره های سیاسی، برای من نامفهوم و مجهول است. حتما باید بستری را برای روایت قصه ام پیدا کنم. مایل به ساخت کار سیاسی نیستم و برای آن هم دلیل دارم. می دانم که بسیار پیچیده تر از انسان است. حداقل اکنون و در دوره ای که من و شما در حال زیست هستیم، متوجه این لغت منحوس«سیاسی» شده ایم که تا چه اندازه بیرحمانه می تواند دروغگو، پلید و بی رحم باشد. از همین رو تمام تلاشم را می کنم که فقط باریکه ای در حد یادآوری برای کمک به فضاسازی، پاتوق و هر آنچه که به خاطره سازی برای قصه ام کمک کند؛ تعریف کنم. به همین دلیل حتما در مسیر قصه گویی با چالش هایی مواجه خواهم شد و مورد سئوال قرار می گیرم و این به معنای فرار کردن من از صحنه نیست. سئوال کنند، جواب می دهم. من متوجه خطوط قرمز کارم هستم و برای همه آنها دلیل دارم و همینطور اهمیت خانواده را درک می کنمف موضوعی که این روزها محفل صحبت خیلی از منتقدان است. 

این اهمیت از کجا می آید؟

اقوام. و اتفاقا این مهم به پاشنه آشیل ما تبدیل شده است. برعکس غرب که با مهاجرت و تاخت و تاز شکل گرفته، اینجا وابستگی به دلیل رشد اقوام گسترش پیدا کرد. 

به پهنای سرزمین مان غرور و تعصب، جای خود را بیش از عاطفه و مهربانی باز کرده و این موضوع هرگز یقه ما را رها نمی کند و اغلب مانع دستیابی به آرزوها و تجربه های تازه می شود. اما دقیق که نگاه می کنیم متوجه می شوم که هر اندازه به خانواده نزدیک تر می شویم از درون بزرگ تر و قوی تر جلوه می کنیم. 

در صحبت های خود از استحکام خانواده صحبت کردید، این در حالی است که اتفاقا برخی از رسانه ها معتقدند این استحکامی که از خانواده صحبت می کنید در سریال وجود ندارد. 

ببینید سازنده های این سریال که شامل تهیه کننده، دو نویسنده، محسن تنبانده من هوتن شکیبا و غیره می شود؛ سالها هم تجربه زیست کف خیابانی داریم و هم کتاب خوانده ایم و از همه مهمتر ما هم خانواده دار هستیم و زندگی های قرص، محکم و پابرجا داریم و هیچ یک از ما قائل نبودیم که در سریال از ارزش های خانواده بکاهیم. گاهی در فیلمنامه می خواندم که حاتم سر پدر داد می زند یا برعکس. من با این موضوع بسیار مخالف بودم و می گفتم باید بتوانیم تحت هر شرایطی با یکدیگر گفتگو کنیم. بنابراین با یک سریال قرار نیست کیان خانواده از بین برود که ما خودمان خانواده دار هستیم و دوست شان داریم. 

منتها حرف من با افراد، گروه ها و ارگان هایی است که بی خود و بی جهت از کار ایراد می گیرند. اگر یک کاری تا این اندازه فاجعه است چرا رسانه ای مثل کیهان آن را بررسی می کند؟ زیرا «رهایم کن» قرار نیست چیزی را تغییر دهد فقط شاید من را به عنوان مخاطب و یا سازنده به چالش بکشد که بتوانم آدم بهتری شوم. 

اهمیت حاتم به مقوله خانواده از یک سو و عشق بی مانند او به فرزندی که سندروم دان دارد؛ از سوی دیگر موجب شده از او کاراکتری با ویژگی های منحصر به فرد بسازد. در داستان پر فراز و نشیب خانواده نائب سرخی ها داستان «راما» از کجا آمد و چگونه پخته شد؟ 

فرزند جهان والد را تغییر می دهد. متفاوت می کند و دیدگاه انسان را نسبت به خیلی پدیده ها دگرگون می کند. 

در مسیر شکل گرفتن فیلمنامه، به پیشنهاد محسن تنابنده، فرزندی برای حاتم نظر گرفتیم. طبیعی بود که مسیرمان را کج نکنیم و دنبال حادثه یا پیرنگ داستانی دیگری نگردیم. اما حاتمِ کم حرفِ «رهایم کن» باید جایی حرف می زد. باید درباره نقطه های کور زندگی خود صحبت می کرد. باید از تنهایی خود می گفت. از ترس ها، از زخم های پی در پی. خب! اگر یک بچه معمولی داشت حتما صحنه معمولی می شد. در نتیجه به محمدصادق میر محمدی رسیدیم که دچار سندرن داون است. دنیای او از منظر من ناشناخته و آغشته به تنهایی است. پس حاتم وقتی با «راما» حرف می زند، گویی در ساحت دیگری به سر می برد که البته این گفتگوها بسیار معمولی اما با اعتبار است.  

چرا دهه پنجاه را بستر روایت این داستان انتخاب کردید؟

از تهرانِ حال حاضر بیزارم. پر از خشونت، نامهربانی و به دور از عاطفه است. همه چیز یکی پس از دیگری به زشت شدن و بدتر شدن آن کمک کرده است. ساختمان های بی قواره، خیابان های بی سلیقه، ماشین های چرک، مبلمان شهری که زیست همه شهروندان را در نظر نگرفته است. بنابراین تا جائیکه بتوانم از تهران دوری می کنم و اجازه نمی دهم آنچه که توسط سیاستمداران هوشمندانه ترتیب داده شده تا از من یک دیوانه بسازد در من اثر کند. 

دیدن داستان های مختلف به واسطه سینما و سریال سازی بخشی از تاریخ دوره های مختلف زمانی را به مخاطب ارائه می کند و این موضوع الزما در فیلم ها و سریال های تاریخی نیست. نمونه های مختلفی از روایت داستان های اجتماعی و ملودرام های خانوادگی در دهه های مختلف ساخته شده که مخاطبان خاص خود را داشته اند. در واقع نوعی تاریخ شفاهی است که در خور اعتنا است.

می توان موضوع تاریخ شفاهی را هم ضمیمه این مقطع زمانی کرد. ما اسناد و مدارک کافی برای ارائه آنچه به وقوع پیوسته را در حد مدرسه داریم. اگر پژوهش به قدر کافی صورت گیرد، حتما مخاطب علاوه بر روایت قصه ای که دنبال می کند می تواند چیزهای دیگری هم بنابر سلیقه خود جستجو کند. از همین رو نمی توانم بگویم همه آنچه او پیدا می کند، صحیح است و همان بوده که من می خواستم. اما دست کم سئوالی است که می تواند او را به چالش بکشد. اما نکته مهمتر و حائز اهمیت برای من، رابطه بود! رابطه هایی از جنس عشق و دوست داشتن. به جرائت می خواهم بگویم مدت ها است در پیرامونم سراغ ندارم کسی برای کسی بمیرد. دوست داشتن و عشق کلمه های بی اعتباری شده اند و مثل سکه و ارز مدام بالاو پایین می شوند. این دو عنصر حیاتی بشر ارزش ماهوی خود را از دست داده اند. اگر هم می شنوید امروزه دختر و یا پسری به دلیل مسائل عشقی خودکشی کرده اند یا سر به بیایان گذاشته اند، به دلیل آسیب دیدن عزت نفس شان است. 

حتما در دهه ای که «رهایم کن» روایت می شود؛ پایداری، عهد اخلاق، عشق و زیستن با اهمیت تر بوده است. از همین رو جنگیدن بر سر عشق باور پذیرتر و واقعی تر به نظر می رسد.

چرا نام این سریال عاشقانه را «رهایم کن» انتخاب کردید؟ چون داستان سریال اتفاقا در تضاد با نامِ انتخابی پیش می رود. در واقع به نظر انتخاب نام ها برای سریال هایی که می سازید همیشه این تضاد یا بهتر بگویم عمل و عکس العمل را با خود به همراه دارد.

از خود من می آید! از وابستگی هایم و کندن هایم از عشق. دوست داشتن ها و دوست نداشتن هایم. گاهی به جایی می رسی که باید بروی. مقصدی وجود ندارد اما می دانی که باید بروی. راهی است ناشناخته که وقتی می گویی خداحافظ و رهایم کن، حتما نمی دانی به کجا خواهی رفت. ضمن اینکه تناقض در روایت و نام اثر را دوست دارم.

درباره کاراکتر حاتم صحبت کردید، حالا هاتف که به لحاظ اعتقادی جز آن دسته از کتاب خوانده ها و تحصیل کرده های محافظه کار و ترسویی است که به صراحت در سریال هم این ترس بیان می شود. 

درباره حاتم هرچه بگویم، کم گفتم. او پر از مسئله، پر از سئوال است. اما سکوت را انتخاب کرده، چشمش به تاریکی است، تا جائیکه همراه راما است. حاتم با او بهشت را تجربه می کند تنها آدمی که در بازی با حاتم تقلب نمی کند، راما است. 

اما هاتف نماینده نسلی است که با نقطه نظرها و افکار شبه روشنفکری همه چیز را می تواند به گند بکشد. او نمی گذارد مسائل روال طبیعی خود را طی کند. بی پروایی او همواره موجب دردسر است و این همان چیزی است که امروز از ما یک جامعه لجام گسیخته، ساخته است. رک گویی بدون پشتوانه و بی سوادی به معنی نشناختن جامعه، وضعیت هولناکی است که امثال هاتف بر سر ما آورده اند. یعنی مادامی که ما از حاتم و سنت های او به دلیل همان غرور و تعصبی که اشاره کردم دوری کنیم، دچار سونامی روشنفکری هاتف می شویم. تعادل در حاتم بودن است. حداقل این چیزی است که من می پسندم. 

در واقع کنش و واکنشی که در روایت داستان وجود دارد از مهندسی کاراکترها هنگام نگارش سریال می آید که در مجموع خیر و شر و به عبارت بهتر جدال را در پی دارد که هریک از آنها نقش مهمی را در روند سریال ایفا می کند. اما کاراکتر ناصر بخش عمده ای از بار دراماتیک سریال را به دوش می کشد. 

ناصر یک بازنده صاحب دنیا است. او پدر بزرگ من است. «آشیخ حسن تبریزی». 

او عاشق زندگی با دست خالی بود. اینکه یک پدر بزرگ همه قوم و خویش خود را در تمام ساعات شبانه روز پذیرا بود. چقدر مهربان و پر خاطره بود. او همان کسی است که مرا با فیلم « صلاة ظهر» فردزینه ما عاشق سینما کرد. بنابراین کاراکتر ناصر تو مشتم بود. درباره باقی کاراکترها حاتم، هاتف و مارال هم می شد جهان بزرگتری خلق کرد اما فرصت یاری نکرد. 

بیشتر بخوانید: 

ساترا؛ «رهایم کن»/ حذف محسن تنابنده از بیلبوردهای شهری سریال رهایم کن و چالش‌های تازه مجوزها

ماجرای عجیب دکور سریال «رهایم کن» از خاک

در حسرت‌ عشق و رفاقت و برادری

ماجرای اشک‌ها و گریه‌های بازیگر «رهایم کن»/ عکس

 دقیقا روی چه کاراکتری می شد بیش از همه پرداخت؟

به شکل مشخص و واضح «نغمه» که اکنون برای من الکن و نا واضح است.می توانست به جاهایی برود که امثال او را ندیده باشیم. 

شما از فیلمنامه گفتید. اما در مورد «رهایم کن» بازیگران نقش و سهم عمده ای در دیده شدن کار داشتند. زیرا بازیگران کارنکرده، ناپخته و کم تجربه ای نبودند. به خصوص محسن تنابنده که هم در حوزه فیلمنامه نویسی برای مجموعه «پایتخت» و هم در بازیگری آن سریال فعالیت مستمر داشت. حضور محسن تنابنده و یا سایر بازیگران با تجربه،‌تا چه اندازه به پختگی و یا همان مهندسی کاراکترها که اشاره شد؛ کمک کرد؟

همه ما خیلی زود روی ریل قرار گرفتیم. خوشبختانه با بازیگران باهوشی سر و کار داشتیم که خیلی زود وارد جهان این کار شدند. حضور محسن تنابنده وکارکردن با او بسیار نعمت بود. کمک او به همه کاراکترها حائز اهمیت بود. او از معدود بازیگرانی است که وقتی درباره کاراکتر خود حرف می زند، نسبت خود را با کاراکترای دیگر فراموش نمی کند و آنها را نادیده نمی گیرد. 

جدا از فیلمنامه، بازیگری و کارگردانی، فضاسازی، رنگ بندی و نشان دادن فضاهای کمتر دیده شده مثل بیابان های آمریکای جنوبی و یا حتی تگزاس که مثلا در چنین فضایی هر آن منتظر دوئل حاتم و هاتف با یکدیگر بودم درست مانند آنچه در فیلم های وسترن اتفاق می افتد. حرف تازه ای داشت. یا مثال دیگر اینکه خانه خانی که در سریال دیده می شود شبیه خانه خان های ایرانی که تماشاگر از آن سابقه ذهنی دارد؛ نیست. 

تلاش کردم با یک طراحی صحنه خام و ناپخته بفهمانم که گرافیک این خانه باید چه شکلی باشد. چرا اتاق هاتف در طبقه بالاتر و اتاق حاتم در طبقه پایین است. در غیر این فضا و اتمسفر، این قضیه ناگفتنی بود. هم می خواستم شکل دوئل یا فضای وسترن را به شکل باورپذیر و ایرانی داشته باشم و هم می خواستم شبیه جایی نباشد. با چالش های زیادی روبرو نبودم. لوکیشن های تکراری و کار شده برای من سَم بود که از آن فرار می کردم. برای همین کار تدارکات بسیار سخت بود. یا وقتی می گفتم بیابان لازم داریم، طراح صحنه می رفت از بیابانی فیلم می گرفت و نشان می داد که فقط یک بیابان بود. و کلی زمان برد که به او بگویم ویژگی این صحنه در چیست و چرا می خواهیم در بیابان فیلمبرداری کنیم و اصلا چیزی به اسم گرافیک می شناسی؟

فضای معدن ذغالی به نظر نمی آمد دکور باشد و شبیه آن را در فیلم ها و سریال های ایرانی کمتر دیده بودم. انتخاب این معدن برگ برنده فضاسازی سریال بود. 

نائب بر خلاف ناصر اصول و قواعدی در زندگی دارد که از آن گریزی نیست. جالب است که از آنها لذت هم نمی برد، فقط حکم می دهد و اجرا می کند. خَدم و حَشم دارد. معدن دارد. اتومبیل خوب دارد. آدم های زیادی در دست و بال خود دارد که به خط او ایستاده اند. اما همه فقط به او احترام می گذارد ولی کسی او را دوست ندارد. مخاطب این سفت بودن را در مواجهه با درخواست ناصر برای افسانه و شاهین دیده بود که به کجا ختم شده بود. 

هرچه ناصر اهل دل است و متوجه شده دنیا جای غم گساری نیست و کلا هیچ خبری نیست جز مهرورزی؛ اما نائب سرخی نقطه نقطه مقابل او است. ناصر از اینکه در باغی زندگی می کند که قبلا مال خود او بوده و حالا آن را باخته، ابایی ندارد. این کلیت کاراکتر ناصر است که به هر طرف که بخواهی می توانی او را بچرخانی. زیرا جهان او بزرگ و دست نیافتی است. آدم هایی مثل ناصر جایی در دنیای آدم هایی مثل نائب ندارند.

فضای معدن ذغال سنگ به نظر نمی آید دکور باشد و یا شبیه آن را در فیلم ها و سریال های ایرانی کمتر دیده بودم. انتخاب این معدن برگ برنده در فضاسازی سریال بود.

چند معدن منیزیوم واقع در رباط کریم که متاسفانه کشته داده بود و به اصطلاح خودشان دیگر رگه هم نداشت. در نتیجه با توجه به تجربه بی دکور خانه نائب سرخی ها، ترجیح دادم این خطر را به جان بخرم و در معدن واقعی که هر لحظه امکان ریزش داشت کار کنیم. شاهین و قاتلین معدن و همه آدم هایی که شما قبلا در هیچ جایی ندیده بودید، همه از شاگردان من هستند. باورپذیری آنها برای من در اولویت بود. مهم است که به عده ای بگویی این تونل هر لحظه امکان ریزش دارد و آنها هم بگویند فدای سرت.  

کار سخت آنجا بود که ما می خواستیم بگوییم اینجا معدن ذغال سنگ است و هیج وقت هم هیچ استخراجی نبینیم. 

درباره سریال سئوال ها به پایان رسید اما درباره ساترا چند سئوال دارم. اول اینکه ساترا با شما چه مشکلی داشت. مگر از ابتدا طرح را بیان نکرده بودید؟ سانسور وسط کار برای چه بود؟مگر این سازمان نباید کمک کند که هویت ایرانی را با شبکه های خانگی جبران کند؟ دلیل دست اندازی ها را چه می دانید.

من اصلا از این مقوله بی خبرم و کماکان دوست دارم بی خبر بمانم. نمی دانم چرا برخی احساس خطر می کنند. معمولا دشمنان اینگونه هستند. فرضیه ای را ترسیم می کنند و با همان اشتباه همه را محکوم می کنند. این همان چیزی است که اکنون تلویزیون را بازنده کرده است و مادامی که مدیران در این مدیوم نمایش، فقط نوک دماغ خود را ببینند و مقطعی به این کل بزرگ نگاه کنند؛ راه به جایی نمی برند. این دشمنی، این کینه به نفع هیچکدام از این رسانه ها نیست جای رقابت را با زورآزمایی و قدرت طلبی اشتباه گرفته اند و درست به همین دلیل است که باخته است.

به خصوص درباره من که مدت ها است به ارث از آ شیخ حسن تبریزی، هیچ چیزی را جدی نمی گیریم؛ هیچ چیزی را نمی فهمم و فقط مشغول پرسه زنی هستم. می گردم و از پی این گشتن، آدم هایی خلق می شوند و کمی بعد تمام می شوند. 

نمی گویم قابل بررسی نیست ولی نفرت پراکنی هم نیست. 

دقیقا چه چیزی را باخته است؟

مخاطب را باخته است. ببینید ساترا یعنی تلویزیون. و تلویزیون رسانه ای بود که قرار بود روزگاری ملّی شود. اما دقت کنید اکنون چندین دهه است که بازنده به شمار می رود و ارتباط آن با مردم قطع شده است.  

فکر می کنید چرا این ارتباط قطع شده است؟

برای اینکه آنچه در تلویزیون نمایش داشته می شد، حرف تازه ای برای مخاطب میلیونی نداشت و بدتر از همه این موضوع است که مدیران خیلی مقطعی به ماجرا نگاه می کنند، که اگر کلان نگاه می کردند، متوجه می شدند که معضلات اجتماعی مثل فقر، فحشا و فساد و غیره امسال یا سال آینده خود را نشان نمی دهد، بلکه یک دهه می گذرد و تازه رخ می نماید و خب تلویزیون در این راستا در دوره های مدیریت لاریجانی و ضرغامی تلاش هایی کردند که اتفاقا کارهای خوبی هم تولید شد. اما همانطور که گفتم چون مقطعی به موضوعات و مسائل نگاه می کند از یک جایی به بعد ارتباط آن با مخاطب قطع شد. به عنوان مثال تصویری که از خانواده از مشکلات مردم و غیره در تلویزیون نشان داده می شود به هیچ عنوان با حقیقت ماجرایی که بیرون از قاب تلویزیون می گذرد همخوانی ندارد. در نتیجه شروع به ریزش مخاطب کرد و این ریزش مخاطب به سرعت اتفاق افتاد و به ناگاه همه چیز را از دست رفته یافت که برای جبران این ریزش و شکست باید به مسائل دیگر از قبیل سانسور سریال های شبکه نمایش خانگی و غیره دست زد. این در حالی است که باید وارد یک رقابت سالم شد، نه اینکه مدام سنگ اندازی کرد. بنابراین امثال من به این نوع اشکال تراشی ها عادت داریم. 

بنابراین ساترا یا همان تلویزیون به جای اینکه به خودش بیاید و کارهای ارزنده انجام دهد و فکر کند که چگونه می تواند با مردم آشتی کند و دوباره بیننده را پای تلویزیون مجانی بنشاند.اما متاسفانه قرار را بر لج بازی و سنگ اندازی به بهانه های مختلف گذاشته است و کار را به جایی رسانده که مخاطب حاضر است با صرف هزینه از پلتفرم های نمایش خانگی بهره مند شود اما پای برنامه های مجانی رسانه ملّی ننشیند. با این اوصاف کسی نیست که سئوال کند چرا آنها به خودشان نمی آیند؟ چرا فکر نمی کنند امثال من، محمد حسین مهدویان، حسن فتحی که در تلویزیون فعالیت کرده ایم دیگر به تلویزیون برنمی گردیم؟ 

حرف آخر…

صحبتی باقی نمی ماند تا به امید خدا در کاری دیگر با حرفی تازه تر.

عکاس: راحله کرمی

۵۷۵۷

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا