
نرگس کیانی: اطلاعرسانی در زمان جنگ، فارغ از آنچه در ادبیات سیاسی خطقرمزهای امنیتی خوانده میشود، شامل چه بایدها و نبایدهایی است؟ بایدها و نبایدهایی که هدف اصلیشان کاهش آسیبی است که روح و روان شنونده را هدف میگیرد. در ایام جنگ، زمانی که آینده در هالهای از ابهام فرو میرود، بدون شک افراد با شدت و حدت بیشتری به چک کردن مدام اخبار میپردازند. هم برای یافتن راههایی که به حفظ بقایشان کمک کند و برای ترسیم چشماندازی از آینده.
در این میان به عقیده داوود فتحی، دکتری روانشناسی با تخصص کودکونوجوان، رسانه باید اصول پایه در اطلاعرسانی روان سالم را به کار بگیرد. ضمن این که لزوم برقراری تعادل میان اطلاعرسانی و امیدبخشی را فراموش نکند. به این معنی که فقط به رخدادهای منفی یا فقط به رخدادهای مثبت پرداخته نشود و هر دو وجه ماجرا در نظر گرفته شود. درمجموع رسانه نباید فراموش کند که در ایام جنگ در کنار وظیفه اطلاعرسانی، باید به عنوان نگهبان روان جامعه نیز عمل کند.
جنگ میان ایران و اسرائیل یا به عبارت درست «جنگ اسرائیل علیه ایران» کابوسی بود که زمزمهی آن سالیان سال شنیده میشود. کابوسی که سرانجام سایهی شومش بر سرمان افتاد. بهعنوان سوال نخست، آیا چنانچه در اخلاق حرفهای روزنامهنگاری پروتکلی تحت عنوان پروتکل «چگونگی انتقال و انتشار اخبر مربوط به خودکشی برای کاهش تاثیرات منفی آن بر جامعه» وجود دارد، میتوان چنین چیزی را در مورد اخبار جنگ نیز تعریف کرد؟ به عبارت دیگر از منظر علم روانشناسی، پروتکل انتشار اخبار جنگ شامل چه بایدها و نبایدهایی است؟ درواقع فارغ از خط قرمزهای امنیتی، از نظر شما اخبار مربوط به جنگ به چه شکل باید منتقل شوند تا دست کم با تاثیرات منفی کمتری همراه باشند؟
اگر سوالتان این است که از منظر روانشناسی برای اطلاعرسانی در زمان جنگ چه پروتکلهایی باید رعایت شود؟ پروتکلهایی شامل بایدها و نبایدهایی که اطلاعاتی مفید منتقل کند، ابتدا به بایدها اشاره میکنم. اول از همه این که اطلاعرسانی باید با دقت و صحت و وضوح اطلاعات همراه باشد. اطلاعات گنگ و مبهم، پراکندهگویی، استفاده نامناسب از برخی کلمات، ابهام در بیان اخبار و… همه این موارد میتواند شرایط را بحرانی کند. اطلاعات حتما باید مستند، دقیق و همراه با منبع ذکر شده باشد. دوم این که برای اطلاعرسانی باید سلامت روان مخاطبان را در نظر گرفت. بهعنوان مثال کلمات و عباراتی هستند که حتما باید به کار گرفته شوند یا این که زبان باید خنثی و غیرهیجانی باشد. مثلا نمیتوان اینطور اطلاعرسانی کرد که «تعداد زیادی از هموطنان ما کشته شدند و اجساد آنها نیز پیدا نشد.» چون این خبر میتواند بهشدت آسیبزا باشد. مسئله سوم، گنجاندن مفاهیمی انرژیبخش و امیدوارکننده در خبر است. صحنههای امیدبخش حاکی از همدلی، کمکرسانی مردمی و اقدامات امدادی حتما باید نشان داده شود تا مشخص باشد که ما از بحران عبور میکنیم. به آموزش سواد رسانهای و سواد هیجانی میتوان به عنوان مورد چهارم اشاره کرد. هماکنون بسیاری منبع خبریشان تلویزیونهای فارسی زبان خارج از کشور است. این افراد اگر سواد رسانهای نداشته باشند، تصور میکنند هرآنچه آنها میگویند درست و صحیح است. برخی از این رسانهها به گونهای کار میکنند که فرد اگر اخبارشان را نشنود علائمی شبیه به علائم ترک مواد مخدر از خود نشان میدهد؛ ازجمله اضطراب و بیقراری. افراد با چنین وابستگی رسانهای بزرگی مسیر را ادامه میدهند و کاملا دست بسته در مقابل هجمه رسانهای قرار میگیرند. آموزش راهکارهای مدیریت اضطراب در زمان جنگ از جمله آموزشهایی است که همه باید ببینند. آموزشهایی که به وفور مورد اشاره قرار گرفته است. در ایام جنگ همچنین باید افراد آسیبپذیر مانند کودکان، زنان، سالمندان، کسانی که خاطره حادثهدیدگی پیشین هنوز رهایشان نکرده است و… مورد مراقبت قرار بگیرند.
اما در مورد نبایدها. اطلاعرسانی در ایام جنگ با چه نبایدهایی همراه است؟ نکته اول این که، فراموش نکنیم، بهخصوص در مورد کودکان، بیخبری به معنای خوشخبری است. کودکان به هیچ عنوان نباید اخبار جنگ را بشنوند. کودکان بیشتر باید اخباری را بشنوند که خبر از وجود تمهیدات لازم برای مراقبت از آنها میدهد. از نمایش تصاویر خشونتآمیز ازجمله تصاویر اجساد بهشدت باید پرهیز کرد. از زبانی احساساتی، تحقیر یا تهدیدکننده به هیچ عنوان نباید استفاده کرد. رسانههایی هستند که بیوفقه خبر منتشر میکنند. در حالی که در زمان جنگ، نباید اینقدر بیوفقه و پشت هم به انتشار اخبار مربوط به جنگ پرداخت. اصطلاحا باید از بمباران اطلاعاتی پرهیز نمود. پرهیز از قهرمانسازیهای غیرواقعی و وعدههای کاذب نکته دیگری است که باید مدنظر داشت.
درمجموع این اصول پایه در اطلاعرسانی روان سالم است که باید به کار گرفته شود. لحن خبر باید آرام، خنثی و مسئولانه باشد. از ایجاد آسیب روانی ثانویه باید پرهیز شود. تعادل میان اطلاعرسانی و امیدبخشی باید رعایت شود. به این معنی که فقط به رخدادهای منفی یا فقط به رخدادهای مثبت پرداخته نشود و هر دو وجه ماجرا در نظر گرفته شود. اخبار حتما پیش از انتشار، راستیآزمایی شوند و خبرنگار بداند که قرار نیست فقط راوی واقعیتها باشد. چون واقعیتها گاهی اوقات بسیار تلخاند. درواقع رسانه در ایام جنگ باید نگهبان روان جامعه هم باشد.
چنانچه میدانیم اسکن وسواسگونه رسانههای اجتماعی و وبسایتها برای یافتن اخبار بد آنقدر رایج است که حتی برای آن واژهای تحت عنوان doomscrolling (شومگردی) ابداع شده است. مبتلایان به این اختلال چگونه میتوانند اثرات منفی اخبار جنگ را بر روح و روان خود کاهش دهند؟
واژه شومگردی واژهای جالب است و در موقعیتی به کار میرود که فرد به صورت وسواسگونه و بیفقه خبرهای منفی را که میتوانند بهشدت به سلامت روانش آسیب بزنند دنبال میکند. طبیعی است که پیگری مداوم اخبار منفی میتواند منجر به شکلگیری اضطراب، افسردگی، بیخوابی، اختلال استرس پس از سانحه و تروماهای ثانویه و… شود. راهکارهای کنترل این وضعیت اما از چه قرار است؟ اگر خاطرتان باشد، زمانی اطلاعرسانی فقط از طریق روزنامه صورت میگرفت. روزنامه یک بار در روز چاپ میشد و هر آنچه خبر بود همان یکبار به مخاطب منتقل میشد. در حالی که هماکنون، در هر لحظه به خبر دسترسی وجود دارد. این دسترسی را خود مخاطب باید محدود کند و یک یا دو بار در روز خبر گوش دهد. ضمن این که باید به سراغ منابع معتبر برود و نه منابعی که او را مورد بمباران اطلاعاتی قرار میدهند. پس انتخاب یک منبع خبری معتبر که تعادل میان اطلاعرسانی و امیدبخشی را حفظ میکند راهکار دیگر است. تمرین خاموش کردن نوتیفیکشهای شبکههای اجتماعی برای چند ساعت پیاپی و نرفتن به سراغشان تحت هیچ شرایطی نکته دیگر است. تمرین ذهنآگاهی، ریلکسیشن، تنفس عمیق، اسکن بدن و مراقبههای تنفسی و… میتوانند کمککننده باشد. ایجاد تعاملی سازندهتر با رسانه نیز میتواند کمکرسان باشد. این که فرد دقیقا بداند چه خبری را میخواهد جستوجو و پیگیری کند. داشتن فعالیتهایِ جایگزینِ ترمیمکننده مسئله دیگری است که نباید فراموش شود. فعالیتهایی مانند پیادهروی، شعر خواندن، نقاشی یا آشپزی کردن. پردازش هیجانی با نوشتن، گفتوگو و… نیز میتواند منجر به حلوفصل شدن گره موجود شود. دنبال نکردن مدام این حس از سوی فرد که رنج دیگران را رنج خود قلمداد کند راهکاری دیگر است. چراکه رنج دیگران را رنج خود تصور کردن موجب سیر صعودی احساس گناه میشود.
اگر موضوع با انجام این قبیل امور حلوفصل نشد اما چه باید کرد و براساس چه نشانههایی باید دانست که مراجعه به متخصص ضروری است؟ فرد اگر دچار فلاشبک میشود، اگر خبرها به خوابش نیز نفوذ کردهاند. اگر بعد از دیدن و خواندن اخبار دچار حملات اضطرابی میشود. اگر احساس بیقراری مدام، خشم مدام، کرختی مدام و ناامیدی مدام میکند و نمیداند چه باید بکند، حتما باید به متخصص مراجعه کند.
ازجمله انتقادات کارشناسان رسانه به خبرهای رسمی جنگ ۱۲ روزه این بود که تحت عناوینی چون «لزوم حفظ روحیه سلحشورانه» فرصتی برای سوگواری فراهم نیاورند. به عبارت دیگر حفظ روحیه چنان در الویت قرار گرفت که مصیبت وارد شده بر جامعه و فقدان ناشی از آن به رسمیت شناخته نشد. به نظرتان میتوان گفت فراهم نشدن فرصتی برای سوگواری جمعی ازجمله اتفاقاتی بود که پس از جنگ ۱۲ روزه رخ داد و خود منجر به افزایش میزان اضطراب و استرس جامعه شد؟
اگر خاطرتان باشد این اتفاق در زمان کرونا نیز رخ داد. زمانی که ما چنان شاهد درگذشت پیدرپی عزیزان و دوستانمان بودیم که فرصتی برای سوگواری وجود نداشت. یعنی مراسمها و آیینهای معمول دفن انجام نمیشد و متوفی بسیار غریبانه دفن میشد. کسانی که در آن شرایط ناگزیر از دفن عزیز خود شدند، گویی یک سوگواری به خود بدهکارند. تا جایی که تعدادی از آنها، بسته به شرایطشان، هنوز هم از حال روحی خوبی برخوردار نیستند. قصه در خصوص جنگ اما کمی متفاوت است. اول از همه این که سوگواری، چه فردی و چه جمعی، یکی از فرآیندهای پردازش روانی فقدان است. درواقع مهمترین فرآیند این پردازش. اگر جامعه رنج ناشی از مرگها، آسیبدیدگیها، خسارتها و… را به رسمیت نشناسد، ناخودآگاه جمعی سرکوب و این احساسات به شکل دیگری ظاهر میشود. به چه شکل؟ به شکل اضطرابهای مبهم. اضطرابی که فرد نمیداند چرا وجود دارد اما وجود دارد. بهشکل غمهای تمامنشدنی، بیخوابیهای بیدلیل، تحریکپذیریهای شدید، عصبانیت جمعی، از بین رفتن حس همدلی و… تاکید بیش از حد بر حفظ «روحیه سلحشورانه» و نمایش دادن آن بهعنوان مهمترین کار لازم، به معنای انکار درد است. انکار درد یعنی چنین مسئلهای وجود ندارد و صرفا باید روی ساخت فیگور قهرمان و پیروزیها تمرکز کرد. پس در مورد کسانی که شهید شدند، کسانی که مصیبتزده شدند، بازماندگان و… ساکت میمانیم. درنتیجه جامعه عملا دچار نوعی دوپارگی روانی میشود. در چنین موقعیتی جامعه از خود میپرسد اگر اوضاع بسیار خوب است پس چرا من احساس اندوه، استیصال و درماندگی میکنم؟ مشکل من کجاست؟ همین باعث ایجاد اضطراب، احساس گناه و بیگانگی است.
نکته جالب توجه این که سوگواری جمعی، شکلی از التیام است. درواقع زمانی که جمعیتی پشت سر متوفی حرکت میکنند و خانواده او را دلداری میدهند بهواسطه همدلی شکلگرفته میتوان به نحوی از بحران عبور کرد. اگر این اتفاق رخ ندهد اما چه میشود؟ جامعه در وضعیت فشار بدون تخلیه باقی میماند. چرا که راههای تخلیه هیجانی به روی او بسته شده است. پس فشار باقی میماند. فشاری که باقی میماند خود را به شکل خشونت، سرخوردگی، افسردگی و… نشان میدهد. ضمن این که آسیبپذیری فرد در برابر حوادث بعدی بیشتر خواهد شد. در نتیجه در عین این که باید «روحیه سلحشوری» را حفظ کرد، حتما باید فقدان و درد و رنج ناشی از آن را نیز به رسمیت شناخت، محترم انگاشت و باور کرد که این مسئله وجود دارد و باید کاری برای آن کرد.
ما یک جنگ ۱۲روزه را پشت سر گذاشتیم؛ جنگی که به آتشبس منجر شد؛ آتشبسی که بسیاری از مردم معتقدند شکننده است و هر لحظه احتمال میدهند حملات دوباره آغاز شود. از سوی دیگر، افرادی که در قدرت هستند، با ادبیات نظامی صحبت میکنند و معتقدند این جنگ هنوز تمام نشده است. به نظر شما این ادبیات نظامی چهقدر میتواند روی روان مردم اثر بگذارد و مانع از رسیدن به آرامش روانیای که پیش از این حادثه به صورت کموبیش وجود داشت، شود؟
در وهله اول امیدوارم دیگر جنگی اتفاق نیفتد. جنگی که مشخص نیست چه پیامدهایی برای ما خواهد داشت. فراموش نکنید که جنگ ۱۲ روزه بیش از هر چیز تنهایی ما را به رخمان کشید و نشانمان داد که در این جنگ فقط «ما» بودیم و «ما» بودیم و «ما» بیآنکه کمکی از سوی کشور همسایه یا دوست وجود داشته باشد. خاطرتان باشد جنگ فقط شلیک گلوله نیست. جنگ شلیک کلمه هم هست. هدف جنگ، روح و روان جامعه هم هست و ارائه تصاویری برای درهمشکستن آن. بنابراین وقتی چنین ادبیاتی مورد استفاده قرار میگیرد، منِ نوعی به عنوان شهروندی ساده کار چندانی از دستم ساخته نیست. این جنگ، جنگ زمینی نیست که من برای پیوستن به آن به مرزها بروم و این دانش و تکنولوژی به کار گرفته شده در سیستم دفاعی کشورم است که باید کار کند. نگه داشته شدن در حالت بقاء؛ حالتی بینابینی که در آن هر لحظه ممکن است حملهای اتفاق بیفتد، مغز را در موقعیت آمادهباش دائم قرار میدهد. موقعیتی که در آن مدام باید منتظر شروع دوباره جنگ باشد. پس سیستم عصبی سمپاتیک فعال میشود. درنتیجه سطح کیفی خواب و تمرکز، همچنین توانایی تحلیل و تصمیمگیری و نیز میزان احساس امنیت، همه و همه کاهش پیدا میکند. در چنین موقعیت آسیبزایی اساسا بدن و روان فرصتی برای بازیابی و ترمیم پیدا نمیکنند.
دومین عارضه استفاده از چنین ادبیاتی، ابتلا به ترومای روانی مزمن در پی قرارگرفتن در یک چرخه مداوم، تکراری و تمامنشدنی از اضطراب است؛ اضطرابی فراگیر همراه با تجربه تروماهای بازگشتی. یعنی با هر صدا و هر خبری با خود میگوییم همین حالاست که هرچه پیشتر اتفاق افتاده دوباره اتفاق بیفتد. در چنین وضعیتی، افراد یقین پیدا میکنند که هیچگونه کنترلی بر شرایط ندارند و اضطرابشان بیشتر و بیشتر میشود. ضمن این که رفتهرفته اعتماد عمومی هم تضعیف میشود و نوعی ناامنی روانی در سطح جامعه به وجود میآید. انگار بازگشت به شرایط عادی سختوسختتر به نظر میرسد. هرچند درست است که برای اصلاح این وضعیت تلاشهایی هم شده بود اما به هر حال وقتی گفته میشود ما هنوز در بحران هستیم، هیچ چیز تمام نشده است و ما در امان نیستیم، این خود حسی از ناامنی و اضطراب جمعی ایجاد میکند. ادامه پیداکردن استفاده از چنین ادبیاتی این پیام را به جامعه میدهد که وقت، وقت سوگواری نیست و باید در حالت جنگی باقی ماند حتی اگر گلولهای شلیک نشود. این یعنی سوگواریها هم نمیتواند انجام میشود. اتفاقی که چنانچه در پاسخ به سوال قبلیتان اشاره کردم موجب توقف جریان زندگی و بازسازی روانی میشود و به طور کلی شرایط را دشوار میکند.
چنانچه میدانیم در مسائل مختلف باید یک کنترل حداقلی وجود داشته باشد. به عبارت دیگر حداقل از نظر فکری این امکان فراهم شود که بتوان پیشبینی کرد مثلا روزهای پایانی هفته بارانی خواهد بود. درحالی که اگر باران همین حالا شروع به باریدن کند، بدون آن که پیشبینیاش کرده باشیم و برایش آماده باشیم و همه برنامههایمان را به هم بریزد، دچار احساسی ناخوشایند خواهیم شد. زیرا تصور میکنیم هیچ کنترلی بر وضعیت نداریم. پایان جنگ نیز چنین احساسی از نبود کنترل را ایجاد کرد. درواقع وقتی جنگی با این شدت آغاز میشود و پایان مییابد، فرد احساس میکند هیچ کنترلی ندارم. آیا این عامل میتواند بر تشدید احساس یاس، سرخودگی و افسردگی در افراد موثر باشد؟ و آیا میتوان چارهای برای آن یافت؟
اگر من احساس کنترل بر وضعیت را از دست بدهم چه اتفاقی میافتد؟ تصور میکنم گرفتار بیقدرتی کامل شدهام و هیچگونه قدرتی برای ایجاد تغییر ندارم. نبود احساس کنترل و نداشتن قدرت تغییر، منجر به احساس افسردگی میشود. چراکه وجود این دو، از نیازهای اساسی و بنیادین افراد است. جنگِ ناگهانی و پایان غیرمنتظره، چیزی شبیه به درماندگی آموخته شده است؛ تجربهای از درماندگی آموخته شده. منِ نوعی، نه در شروع جنگ نقشی داشتهام و نه برای تمام شدنش کاری میتوانم بکنم. بنابراین بیرونِ موقعیت قرار میگیرم و کاملا منزوی میشوم. نتیجه این وضعیت میشود خستگی جمعی روانی جامعه و بیانگیزگی که من هم در دانشآموزان میبینیمش، هم در دانشجویانم و هم در میان مراجعانم در کلینیک. کسانی که تکلیفشان با روند درمان و با خیلی چیزهای دیگر روشن نیست. آیا میشود کاری کرد؟ بله، میشود کمی از این آسیب کاست. اول از همه این که باید بر دایره نفوذ شخصی افراد تمرکز کرد. یعنی باید بر بخشی متمرکز شد که قدرت نفوذ افراد را به آنها یادآوری کند. مثلا به آنها یادآوری کرد که اگرچه نمیتوانند جنگ را کنترل کنند اما میتوانند کنترل سلامت جسمیشان را د دست بگیرند. میتوانند برنامهریزی روزانه داشته باشند. میتوانند فعالیتهای معنادار انجام دهند. میتوانند در برنامهریزیهایشان انعطافپذیری را نیز لحاظ کنند. میتوانند آگاهیشان و میزان پذیرششان نسبت به ناپایداریها را افزایش دهند. میتوانند اصطلاحا آستانه تحمل ابهامشان را بالاتر ببرند. میتوانند با آموزشهایی اساسا توانایی تحمل ابهام را در خود به وجود آورند تا رو به فروپاشی نروند. ضمن این در نهایت مشارکت دادن مردم در بازسازی و تصمیمگیریهاست که میتواند کمککننده باشد.
به عنوان سوال پایانی، گلایههایی که این روزها از مراجعانتان نسبت به سلامت روانشان میشنوید نسبت به روزهای پیش از جنگ دچار تغییر شده است یا خیر؟ و اگر پاسختان مثبت است، چه تغییری را شاهد هستید؟
واقعیت این است که حتما تغییراتی در شکایتهای روانی افراد ایجاد شده است. درواقع شاید شدت گلایهها چندان تغییری نکرده باشد اما کیفیت آنها حتما دچار تغییر شده است. گلایه از بلاتکلیفی و آینده بسیار مبهم پیشرو. این افراد نمیدانند چرا مدام احساس بیقراری میکنند، چرا تهدید مدامی را حس میکنند که نمیدانند منبعش کجاست، چرا خود و عزیزانشان را مدام در معرض خطر میبینند چرا در گزارشهای که از وضعیت روانشان میدهند احساس پوچی، ناامیدی و بیمعنایی پررنگتر از هر احساس دیگری است. آنها همچنین افزایش ترسهای ناگهانی، ترسهای شدیدی که نمیتوانند کنترلش کنند را نیز گزارش میدهند. همچنین تغییر نوع سوالات درخصوص آینده. مثلا در اکثر سوالاتی که پرسیده میشود آینده، مبهم، تاریک و نگرانکننده فرض میشود. بهعنوان مثال من حتی مشاهده کردهام کسانی که برای مشاوره قبل از ازدواج میآیند لابهلای حرفهایشان مدام عبارت «بگذارید ببینیم چه میشود» را تکرار میکنند. یعنی آنها حتی ازدواجشان را هم به تعیین تکلیف شرایط آینده موکول کردهاند. چون دغدغهمندیشان نسبت به آینده، به بالاترین سطح خود رسیده است. ضمن این که برخی از افراد دچار احساس ناتوانی و درماندگی بسیار میشوند و این نیز چیزی است که به چشم دیدهام.
به هر حال جنگ آسیبها و خطرات خاص خود را دارد و امیدوارم دیگر اتفاق نیفتد. امیدوارم کشور من آنقدر قدرتمند شود که تعرض به آن به مخیله هیچ کشوری، هیچ ابرقدرتی خطور هم نکند. هم چنین امیدوارم که مدیران و حکمرانان کشور به سطح معقولانهتری ارتقاء پیدا کنند و همدلی شکلگرفته را پس از جنگ نابخردانه اسرائیل علیه ما چون گنجی گرانبها بشمارند. گنجی گرانبها که باید مراقبتش بود و نگذاشت از دست برود.
۵۹۲۴۲