مرتضی رضایی؛ درست پشت سر ما نشسته بود و می شد سنگینی نگاهش را حس کرد.حتی می شد فهمید که گوش را تیز کرده تا ببیند چه می گوییم؟ابتدا کنجکاو نبودیم اما هر چه زمان می گذشت این سنگینی را بیشتر حس می کردیم.دیگر محرز شده بود که با دوست فیلمبردارش الکی حرف می زند! داشتند درباره اینکه چه صحنه هایی را باید شکار کنند،از چه کسی مصاحبه بگیرندو …حرف می زدند اما همه این ها شاید یک دقیقه هم زمان نبرد.به همین دلیل تکرارش شک برانگیز بود.
قدی نسبتا متوسط،شلوار جین با پیراهنی مردانه که آن را روی شلوارش انداخته بود.آرایش زیاد غلیظی نداشت اما گونه هایش از اضطراب سرخ بود!چشم در چشم که می شدیم نگاهش را می دزدید و دوباره برنامه را با دوست فیلمبردارش چک می کرد:«همه صحنه ها برای ما مهم است.باید گفت و گو هم داشته باشیم و ..»وقتی به زبان فارسی سلام کرد و گفت:«از ایران آمده اید؟»سکوتی چند ثانیه ای بین مان ایجاد شد.پاسخی کوتاه دادیم و رفتیم.دنبال مان آمد.تا جایگاه خبرنگاران.تمام تلاش خودش را کرد تا با یکی از دختران ارتباط بگیرد.نشد!همه پاسخ ها برای گفت و گو منفی بود.لبخندهایی مصنوعی می زد و سعی می کرد خوش برخورد نشان بدهد.آن روز تمام شد.
چند روز بعد در سالن کاراته.دوباره همدیگر را دیدیم.سلام کرد،سلام کردم.زود خواست صمیمی شود و گفت:«آن روز جوابی به سوال من ندادید.»یک “اوزمو” دستش بود و مشخص بود دارد فیلم می گیرد.گفتم:«اول دوربین را خاموش کن.»خاموش کرد.گفتم اشتباه کردید.سوالی از من نپرسیده بودید.شما می خواستید با همکار ما که یک خانم بود حرف بزنید و آنها موافق نبودند که پرسید:«من می خواستم درباره کیمیا و ناهید بپرسم.درباره اینکه مردم در ایران الان چه نظری دارند؟»
گفتم:«کیمیا را دیدی؟اصلا دوست ندارم بدانم اسم شما چیست،از کدام رسانه هستید و چرا این سوال را می پرسید.اما هر چه هست هدف شما با هدف ما یکی نیست.»همین طور که سرش را تکان می داد گفت:«نظر مردم ایران چیست؟»دوباره گفتم:«کیمیا را دیدی؟حس کردی چه بار سنگینی را روی دوشش می کشد؟او برد اما برنده نبود!شک ندارم یکی از بدترین روزهای زندگی اش بود.ناهید را چطور؟می دانید چه فشاری را تحمل کرده است؟مگر می شود نبرد ایران با ایران برنده داشته باشد؟این بلایی بود که کمیته بین المللی المپیک سر تکواندو ایران آورد و این دو ورزشکار را رودر روی هم قرار داد.»
نظر خودت چیست؟دوست داشتی کدام برنده باشند؟این سوال را که پرسید نیشخندی زدم و گفتم:«کیمیا دختر ایران است.همین حالا هم اگر بخواهد به ایران برگردد هیچ مانعی برای او وجود ندارد.این قول را خیلی ها به او داده اند اما سوالی که شما پرسیدی جوابش این است.من و خیلی ها مثل من دوست داشتیم در این بازی ناهید و ناهیدها برنده باشند.آن هم به یک دلیل.یکی مثل ناهید زیر پرچم سه رنگ ایران مسابقه می داد و هر کسی زیر این پرچم مسابقه بدهد دوست داریم او برنده باشد اما شما یک چیز را فراموش نکن.دوباره تاکید می کنم.این بازی هیچ برنده ای نداشت،هیچ برنده ای.بروید دوباره فیلم بازی و پس از آن را ببینید.بغض کیمیا،بغض ناهید و بغض خیلی ها که در سالن بودند.این بغضها،بغض ایران بود.»
سالن کاراته.سارا بهمن یار بازی داشت.حریف قدرتمند خودش را برد.هر چند در ادامه چندان خوب نبود و از گردونه رقابت ها حذف شد اما او هم تلاش خودش را کرد.آن خانم ایرانی – امریکایی،ایرانی – فرانسوی،یا ایرانی نمی دانم هر کشور دیگری… داشت از سارا فیلم می گرفت.برای خودش،برای رسانه اش یا برای هر جایی.وقتی که داشت می رفت دستی بلند کرد و گفت:«می خواهی باور کن می خواهی نکن اما من هم در سالن و زمانی که کیمیا و ناهید بازی کردند بغض کردم.»
251 251